نی نی احمد و زهرا

اولین دیدار و ماه اول و دوم

1396/12/28 23:53
نویسنده : زهراسادات
83 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نی نی گلم. اینجا میخوام برات بنویسم. از همون وقتی که یه دونه ریز تو دل من بودی. از همون موقعی که وقتی فهمیدم تو هستی دنیام عوض شد. 

الان هفته یازدهم هستش که مهمون دل من و عشق من و بابات شدی. میدونی مامان جون تو خیلی خوشبختی که داری بچه مامان و بابایی میشی که خیلی هم رو دوست دارن. 

بذار از اون روزی بگم که فهمیدیم تو هستی. 

راستی بهت بگم که یکسال و نیمه که ما ازدواج کردیم و همه دوست داشتن که تو زودتر مسافر خونه ما بشی. اما من فقط 5 ماهه که درسمو تموم کردم و احمد جان هم که دوست داشت ما بیشتر با هم خوش بگذرونیم. 

وقتی به وجودت شک کردم به بابات گفتم که بریم ازمایش خون بدم. اولش قبول کرد ولی خستگی کارش نذاشت که بریم و خوابید (بابا یکم عشق خوابن!)هیسبعد یکساعت که بیدار شد اولین آزمایشگاهی که باز بود اون موقع شب(8 شب) رو انتخاب کردیم. رفتیم میدون سعیدی آزمایشگاه کیمیا. اونجا یه آزمایش بارداری فوری خواستیم. بهمون گفتن که جواب 45 دقیقه دیگه اماده میشه. ما هم که اصلا انتظار نداشتیم که آزمایش مثبت باشه و صرفا به خاطر یه شک اومده بودیم گفتیم میریم و بعد با تلفن میپرسیم جواب آزمایش رو. وقتی اومدیم بیرون دیدیم یه کلینیک دندون پزشکی دقیقا روبرومه . منم که خیلی وقت بود میخواستم در مورد دندونام نظر دکتر رو بپرسم. رفتیم اونجا و عکس دندون گرفتیم و مشخص 4 تا دندون خراب دارم ! وقتی از کلینیک اومدیم بیرون نیم ساعتی از ازمایش گذشته بود. گفتیم زنگ بزنیم اگه امادست بریم بگیریم . زنگ زدم . گفتم اماده است ؟ گفتن بله. جواب آزمایشتون مثبته !!تعجبتعجبمحبت

نفهمیدم چطور قطع کردم و به احمد گفتم احمددد میگه مثبته!!برگشت نگاهم کرد . یه نگاهی که هیچ وقت یادم نمیره. بهت ، حیرت، ناباوری و ....!!

رفتیم ازمایش رو گرفتیم. من مدام خوشحالی میکردم اما احمد همچنان تو بهت بود! رفتیم حرم. یه زیارت کردیم و نشستیم تو شبستان. خدارو به خاطرت شکر کردیم و دعا کردیم که بمونی برامون و سالم و سلامت باشی عزیزکم. 

بعد از اون مثل همه اتفاق های مهم زندگیمون رفتیم پیتزا پیتزا!خنده(این پیتزا پیتزا داستان داره !اولین بیرون رفتن من و احمد، اولین رفع دلخوری بعد دلخوری و سوتفاهم و حالا اولین جا سه نفرمون)

بعد از اون رفتیم خبر رو به خانواده ها دادیم. خوشحال شدن. خیلییی... 

تا دوهفته خوشحال بودم و ایام به کام بود با وجودت. اما بعد از دوهفته ویار و حال بد من شروع شد. اینقدری اوضاع بد و وخیم بود که چمدون بستیم و اومدیم خونه مادر من. که هم تنها نباشم و یکی باشه که مراقبم باشه تو حال بد جسمی و روحی من. کی بهتر از یه مادر میتونه از دخترش مراقبت کنه ؟ دارم بیشتر حس میکنم که مادرم خیلی زحمتمو میکشه. شاید از برکت وجود تویه که حالا مادرمم هم بیشتر دوست دارم و عاشقشم. 

گذشت و گذشت تا دو هقته پیش رفتیم سونوگرافی که برای اولین بار ببینیمت. راستشو بخوای وجودتو تا قبل از اینکه ببینمت باور نکرده بودم . دیدیمت. صدای قلبت و شنیدیم. احمد دستمو فشرد از خوشحالی و من گریه میکردم. حس کردم عشقم به بابات شد هزاربرابر و همزمان قلبم پر از عشق تو شد. خیلی خوشحال بودیم. 

قراره که 14 فرودین دوباره ببینمت و این بار اگه تو دوست داشته باشی بهمون بگی که دختری یا پسر. 

امشب شب عیده. فردا شب سال تحویل میشه و سال 97 شروع. الان نزدیک ساعت 12 شبه و من و تو تنهاییم تو خونه. بابات یه کار جدید شروع کرده و حسابی مشغول کاره. از صبح تا شب. خسته خسته شده اما پر انرژیه و با انگیزه برای اینکه دنیای بهتری برات بسازه. 

باز هم برات مینویسم ...

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان صدرامامان صدرا
29 اسفند 96 8:28
به به مبارکه نی نی تو دلیتون😙انشالله بسلامتی  و خوشی بغلصفحات وبش پر باشه از اتفاقات خوب❤